متن ترانه ابراهیم افشین به نام معمای عشق
عشق بر دنیای دل گویی خدایی میکندمیل برپیوند در قعر جدایی میکند
عشق داند چندُ چون حال شهبانوی مصر
کز غلام خود نگاهی را گدایی میکند
مرحبا برعشق که حیرانش شدم
خانه اش آباد که ویرانش شدم
همچو زلف یار در دستان باد
عاقبت من هم پریشانش شدم
عشق هم دردست و هم تسکین هم
هم دعای خیر و هم نفرین است
عشق کاری کرده با فرهاد که
تلخ ترین حادثه اش شیرین است (٢)
مرحبا بر عشق که حیرانش شدم
خانه اش آباد که ویرانش شدم
همچو زلف یار در دستان باد
عاقبت من هم پریشانش شدم