متن ترانه رسام به نام فصلای سرد
انقدر خستم که نگودر هم شکستم که نگو
نه میل موندن
نه شوق رفتن
جایی نشستم که نگو
انقدر به هیچ و پوچ هی امید بستم
که نگو
نه پای پرسه
نه گوش قصه
نه چشم به در که
کسی برسه
انقدر خستم که انگار
به گُرده ام ، کوه گناه کشیدن
انگار رو بال شاپرک
تا قلعه ها سنگ سیاه کشیدن
نفهمیدم چرا
چه کرده ام
کجای راهو اشتباه رفتم
تا هفت آسمونِ رویا
دود شدم آه به آه رفتم
انقدر خستم که انگار
به گُرده ام ، کوه گناه کشیدن
انگار رو بال شاپرک
تا قلعه ها سنگ سیاه کشیدن
گذشتم از تموم قصه ها
رد شدم از فصلای سرد و سیاه
آخر قصه خوش نبود
هوای من کجا و اینجا کجا!
هوای من کجا و اینجا کجا!
انقدر خستم که نگو.