متن ترانه مهدی نیک نظر به نام افسانه پریان
دیدم او را آه بعد از بیست سالگفتم این خود اوست یا نه دیگری ست
چیزکی از او در او بود و نبود
گفتم این زن اوست یعنی آن پری ست
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه
سوی هم کردیم و حیرانتر شدیم
هر دو شاید با گذشت روزگار
در کف باد خزان پر پر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید
بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا
دست من در را برایش باز کرد
عمر من بود او که از پیشم گذشت
رفت در انبوه مردم گم شد او
بازهم مضمون شعری تازه گشت
باز هم افسانه مردم شد او