متن ترانه امیر امیری به نام موسی و شبان
خدای مهربونتوو این دوره زمون
منو تنها نذار
تووی قلبم بمون
تووی قلبم بمون
دید موسی یک شبانی را براه
کو همی گفت ای
خداو ای اله(الاه)
تو کجایی تا شوم من چاکرت؟
چارقت دوزم کنم شانه سرت
دستکت بوسم بمالم پایکت
وقت خواب آیم بروبم جایکت
ای فدای تو همه بزهای من
ای بیادت هی هیو هی های من
خدای مهربون
توو این دوره زمون
منو تنها نذار
تووی قلبم بمو
تووی قلبم بمون
این نمط بیهوده می گفت آن شبان
گفت موسی با که هستی ای فلان؟!!
گفت با آن کس که ما را آفرید
این زمینو چرخ از او آمد پدید
گفت موسی های خیره سر شدی
خود مسلمان ناشده کافر شدی!!!
این چه ژاژ است و چه کفرست و فشار
پنبه ای اندر دهان خود فشار
چارق و پاتابه لایق مرتو راست
آفتابی را چنین ها کی رواست
لم یلد لم یولد او را لایق است
والدو مولود را او خالق است
دوستی بی خرد خود دشمنی ست
حق تعالی زین چنین خدمت غنیست!!!
گرنبندی زین سخن تو حلق را
آتشی آید بسوزد خلق را
گفت ای موسی دهانم دوختی
وز پشیمانی تو جانم سوختی
جامه را بدرید آهی کرد تفت
سرنهاد اندر بیابانی و رفت
خدای مهربون توو این دوره زمون
منو تنها نذار
تووی قلبم بمون
تووی قلبم بمون
وحی آمد سوی موسی از خدا
بنده ی ما را زما کردی جدا
تو برای وصل کردن آمدی
نی برای فصل کردن آمدی
هر کسی را سیرتی بنهاده ام
هر کسی را اصطلاحی داده ام
هندوان را اصطلاح هند مدح
سندوان را اصطلاح سند درج
در حق او مدح و در حق تو ذم
در حق او شهدو در حق تو سم
من نکردم خلق خلق تا سودی کنم
بلکه تا بر بندگان جودی کنم
ما برون را ننگریم و قال را ما درون را بنگریم و حال را
لعل را گر مهر نبود باک نیست
عشق را دریای غم غمناک نیست
ملت عشق از همه دین ها جداست
عاشقان را ملت و مذهب خداست
خدای مهربون
در دل موسی سخن ها ریختند
دیدن و گفتن به هم آمیختند
چونکه موسی این عتاب از حق شنید
در بیابان در پی چوپان دوید
عاقبت دریافت او را و بدید
گفت هان مژده که دستوری رسید
هیچ آدابی و ترتیبی مجوی
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی
هرچه می خواهد دل تنگت بگوی
خدای مهربون توو این دوره زمون
منو تنها نذار
تووی قلبم بموون
تووی قلبم بموون