متن ترانه سالار عقیلی به نام قصه ی عشق
رفتی از شهر رویاهای منهمدم باران شده
اشک چشمانم کجایی
بی تو باز هرورق از این کتاب
شد اسیر دست باد قصه عشقم
کجایی
نقش آن چشم و ابروی کمان
حک شده بر روی ماه
تا سحر هرشب نشینم
منتظر خیره با چشمان خیس
تا که باز در آسمان
روی ماهت را ببینم
امروز ساحل امن کدام قایقی میان طوفان
تکیه میزنی تو بر کدام شانه امشب
زیر باران
چشمت در نگاه کی گره میخورد بر نور مهتاب
عشقت هستی اش را میدهد همچو من ای دلفریب عاقبت بر دست سیلاب
آنکه در آینه بی صدا کشیده فریاد
نیمه ی مانده از آن دلیست که رفته بر باد
بر پرو بال خیال رنگ رویا میزنم
از میان این سراب میشود رویت نمایان
بغض مانده در گلو یادگار رفتنت
تلخی این لحظه ها با تو میرسد به پایان