متن ترانه مجال به نام سیری چند
آهای دست فروش فریب سیری چند؟!و نان یک شب هر نانجیب سیری چند؟!
بپرس از خودت اما نه خوب می دانی
دو دست مانده درون دو جیب سیری چند
برای پینه و طاول مَظَنِّه ات چند است
چه مرهمی و دوایی، طبیب سیری چند؟
شکسته دل ما مال ما ... به ضعم شما
نوای ناله ی اَمَّن یُجیب سیری چند
بگو که باز نکاود به بیستون فرهاد
که عشق و وصل و فراق و حبیب سیری چند
چه ساده از سر قبر شهید می گذرید
که خون مانده به روی صلیب سیری چند
بگو جریمه بهای توقف بیجا
به پای عاریه ی یک غریب سیری چند؟
چقدر بازیتان سرد و خالی از لطف است
تمام قیمت خون رقیب سیری چند؟
دلم گرفته ز اشعار شاعران شما
شعار و شاعر و شعر و ادیب سیری چند
ز بس که معده تان سهم سیب بلعیده ست
صد البته رفقا بوی سیب سیری چند
بپرس رهگذران را اگر به تورت خورد
نگاه خالی این بی نصیب سیری چند؟
و باز خامُشی اما دوباره می پرسم
آهای دست فروش فریب سیری چند؟