متن ترانه احد صابری به نام درد پنهان
رویای من سرابیستاز جنس باد و باران
قصه ی تلخی دارد
درختِ این بیابان
همقد کوهی در من
دردها جوانه کردند
صدا و فریادم باز
به گوشم برمیگردند
هر لحظه در وجودم
دانه ی صبر میکارم
اما چه فایده دارد؟
من غرق شوره زارم
هرشاخه ام بی برگ است
بر این تن خشکیده م
درخت بودن چنین است
همین را فهمیده م
میان من و رودی
فاصله یک قدم بود
عشقم به صحرا اما
عمیق تر و محکم بود
رود خشکید و آخر
باور من عوض شد
صحرا همه جانم برد
این عشق دروغ محض شد
کویر تشنه گویی
مثل تبر سوزاندم
آرام آرام مرا کشت
در بین باتلاق ماندم